تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وبگرد و
آدرس
webgardy.LoxBlog.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
در روایت است که مریدان، حکیم را پرسیدندی: بهای دلار چند؟ حکیم در پاسخ پرسیدندی: الان؟ یا الان؟
مریدان جملگی ازین پاسخ حکیم نعره ها زدندی و جامه ها بدریدند و سر به بیابان گذاشتندی
روزی مریدان در چشم شیخ زل زدند . شیخ زل زد .مریدان زل زدند . شیخ زل زد . مریدان
زل زدند . ناگها شیخ فرمود : پخخخخخخخخ
پس مریدان جامه ها بدریدند . نعره ها زدندی، خشتک ها دریدندی و سر به بیابان گذاشتندی
شیخ را گفتند :« وزیر مسکن گفته : نياز به مسكن از سال 92 كاهش مييابد »
شیخ اندکی بیاندیشید و فرمود:
و نیاز به قبر ، افزایش...!
و مریدان های های بگریستندی و خود را جر دادندی
روزی شیخ به همراه مریدان برای نماز به مسجد برفتندی و در حیاط مسجد وضو بساختندی و وارد صحن مسجد بشدندی.شیخ در کنار مریدی بنشسته بود.ناگهان مریدی بادی بغایت صدادار و طولانی از خود به در کرد و رو به شیخ پرسید : یا شیخ آیا وضوی من باطل گشت ؟ شیخ نگاه غضبناکی به او انداخت و فرمود : با آن ساکسیفونی که تو نواختی وضوی خود که هیچ وضوی من هم باطل گشت.مریدان که این بشنیدند عربده زنان به حیاط مسجد فرار کرده و با خشتک به داخل حوض آب پریدندی و جملگی غسل ارتماسی به جا آوردندی.
روزی پسر ارشد شیخنا نزد وی رفت و گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . شیخ ناگاه خرکیف شد و پرسید :
نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
- نامش سمسام السلطنه است و در همین دیار ما زندگی می کند . شیخنا ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
- مرا ببخش که این گویم اما تو نتوانی با این دختر مذدوج شوی چون او خواهر توست ... جون مادرت از این موضوع چیزی به مادرت نگو ... مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب حکیم فرزانه برای هر کدام از کیس ها همین بود . با ناراحتی نزد ام گرامی خود رفت و گفت :
- ننه من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم آقام می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :
- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی...!
مریدان نمیدانم از کجا آمدندی و خود را جر دادندی و رمیدندي
روزي استادی از فرنگ از شيخ ما پرسید: شما تو ایران چایی بیشتر میخورید یا قهوه؟
شيخنا بگفتا: چایی بیشتر میخوریم ولی كتابي در غايت طرز تهیۀقهوهدر کشورمان داریم که 4 جلد است و هر جلدش به چه کلفتی
برق 360ولت از سر استاد پرید و گفت: وای نام آن کتاب چیست
بگفتا: اصول کافی
پس از شنيدن اين جمله مريدان يكي در ميان خشتك به سر يكديگر كردند و سر در دیوار کوفتند
نوشته شده توسط سپیده | لينک ثابت |پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,
|
ناسا برای ایران است یا امریکا؟؟!!!
تعجب نکنید؛ چون هیچ ادعایی در کار نیست و قرار هم نیست ناسا به ایران اسباب کشی کند اما مرور گوشه ای از لیست ایرانیان فعال در نــاسا گویای حق آب و گل داشتن ایرانی ها در آن سازمان فضایی بزرگ هست که جای بسی تامل دارد ...
پروفسور محمد جمشیدی، مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا و همچنین مدیر كنترل تكنیك ایستگاه فضایی ناسا
فیروز نادری، مدیر برنامه اجرایی سیاره مریخ در ایستگاه فضایی ناسا
عبد الحمید كریمی، فعالیت در بخش ساخت موشك های فضایی در ناسا
خانم دكتر مقدم، فعالیت در آزمایشگاه پیشرانش جت بر روی رادارها در ناسا
.
.
.
در گزارش ها آمده ؛ حدود 70 الی 80 ایرانی در ناسا فعالیت دارند
و طبق آخرین آماری که گرفته شده و در روزنامه space چاپ شده
43 درصد از کادر پژوهشی ناسا از پژوهشگران ایرانی می باشند!
نوشته شده توسط سپیده | لينک ثابت |پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,
|
روباهی که از شرم دوستانش سکته کرد...!!!
دی شیخ با چراغ همی گشت دور شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت نشود، گشته ایم ما گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
معرفت روباهی که از شرم دوستانش سکته کرد
محمد درویش از فعالان محیط زیست در وبلاگشنوشته است:
نامش اصغر درخشان است، هفت سالی میشود که میشناسمش. نخستین بار در ارتفاعات بالادست تنگ زندان واقع در شمال منطقه حفاظت شده سبزکوه دیدمش … او یکی از محیطبانهای پاسگاه چهارتاق در جنب ناغان بود؛ محیطبانی که افتخار میکند به رسالتی که برعهده گرفته است … چندی پیش دوباره او را دیدم، اینبار در کنار زاینده رود و در نزدیکیهای منطقه حفاظت شده شیدا … برایم داستانی را تعریف کرد که تکانم داد و اشک از چشمانم جاری ساخت … قرار است یک گروه فیلمساز، ماجرایی را که او دیده است، تبدیل به یک فیلم کند … اما تا آن زمان، فکر میکنم کمترین قدردانی از او و از روح بلند آن روباه شیدا، آن است که شما خوبان روزگار و مخاطبان عزیز دلنوشتههایم را هم از آن آگاه کنم. خواهشم این است که شما هم پس از خواندن این داستان، آن را با دوستانی که بیشتر دوستشان دارید، به اشتراک نهید تا ایرانیان بیشتری بدانند که یک حیوان، یک روباه هم ممکن است چنان در برابر همنوعانش شرمنده و خجالتزده و شرمسار شود که نتواند به زندگی برگردد و تمام کند …
اصغر میگوید: روزی که مشغول گشت زنی در منطقه حفاظت شده شیدا بوده است، متوجه انباشت مقداری لاشه مرغ میشود که احتمالاً از طریق مرغداریهای محل و پنهانی در آن ناحیه تخلیه شده بودند. وی میگوید: در همان لحظه که میخواستم به سمت لاشهها حرکت کنم، دیدم یک روباه به سرعت به سمت آنها رفته و میکوشد تا لاشهها را استتار کند و سپس از منطقه دور میشود … اصغر هم بلافاصله خود را به محل استتار رسانده و جای مرغها را عوض میکند … از او میپرسم: چرا این کار را کردی؟ میگوید: میخواستم ببینم آیا واقعاً آنقدر که میگویند: روباهها باهوش هستند، درست است یا خیر؟ خلاصه اصغر گوشهای کمین میکند تا روباه دوباره برگردد … منتها اینبار با کمال تعجب، درمییابد که روباه قصهی ما تنها نیست و با خود چند روباه دیگر را هم آورده است. آنها اما هر چه میگردند، لاشه مرغها را نمییابند … تا سرانجام، همهی روباهها خسته شده و به دور روباه اصلی، حلقه میزنند … اصغر میگوید: آنچه که داشتم میدیدم، برایم باورکردنی نبود و اگر با چشم خودم نمیدیدم، امکان نداشت که قبول کنم … زیرا روباهی که در مرکز حلقه ایستاده بود، نخست به تک تک روباهها نگاه کرد و آنگاه، ناگهان مانند یک لاشه بر زمین افتاد و بیحرکت ماند … اصغر خود را بلافاصله به محل رساند که سبب شد تا دیگر روباهها منطقه را ترک کنند … اما به این نتیجه رسید که حقیقتاً انگار روباه مرده است! او حتا به سرعت دامپزشک منطقه، آقای دکتر تراکنه را هم خبر کرد؛ اما او نیز نتوانست کاری بکند … زیرا واقعاً روباه مرده بود … حیرتانگیزتر آن که پس از معاینه و کالبدشکافی لاشه حیوان، معلوم شد که روباه قصه ما در اثر ایست قلبی، جانش را از دست داده است!
آری … روباهها هم ممکن است چنان در پیشگاه رفقای خود، احساس شرمساری و خجالت کنند که توان از دست داده و سکته کنند. روباه شیدا، بی شک روباه بامرامی بود که دلش نمیخواست به تنهایی آن همه غذا را بخورد و برای همین رفقایش را خبر کرد … و بیشک، من اگر جای اصغر بودم، آن آزار را روا نمیداشتم و میگذاشتم تا آنها از آن غذا بی هیچ ترسی نوش جان کنند … اما عملکرد اصغر سبب شد تا دریچهای دیگر به سوی جهان حیوانات گشوده شود و ما دریابیم که چه قوانین و سلوکی در بین آنها جاری است … روباهها، انگار جوانمردی و رفاقت و مرام و شرمندگی را خوب میفهمند؛ باید به آنها احترام نهاد و این جوانمردانه نیست تا عدهای سنگدل به نام شکارچی، این حیوانات محترم را نامحترمانه آزار رسانند و یا حتا هدف گلوله مرگبار خود قرار دهند.
دوستان من: ماجرای این روباه بامرام و شیدا را تا میتوانید انتشار دهید، شاید سبب شود که یک شکارچی برای همیشه تفنگش را به دیوار منزلش آویزان کند.
و بالاتر از آن انسان ها یاد بگیرند تک خوری نکنند و به فکر هم نوعان خود هم باشند.
اگر انسانها نیز از شرم دروغهایی که می گویند مانند این روباه عمل می کردند، شاید به ندرت انسانی در زمین باقی می ماند.
نوشته شده توسط سپیده | لينک ثابت |پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,